زن و شوهر جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آن ها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.موتور سرعت زیادی داشت و این، موجب ترس زن جوان شد، برای همین از همسرش خواست تا سرعت موتور را کم کند.مرد جوان در پاسخ گفت: نه،این جوری خیلی بهتره.زن جوان دوباره خواهش کرد که موتور را آهسته تر براند.مرد جوان با مهربانی خواست تا اول جمله ی دوستت دارم را از زبان همسرش بشنود. زن جوان گفت: دوستت دارم و دوباره خواهش خود را تکرار کرد.مرد جوان گفت: حالا منو محکم بگیر. زن جوان خواسته اش را عملی کرد و خواست تا موتور را آهسته تر براند. مرد جوان گفت:باشه به شرط این که کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بگذاری،آخه نمی تونم راحت برونم،اذیتم می کنه.
روز بعد،واقعه ای در روزنامه ها ثبت شده بود:برخور موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
واقعیت این بود که مرد جوان از بریده شدن ترمز آگاهی یافته بود؛پس بدون این که همسرش را نگران کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود
و خودش رفت تا او زنده بماند.
:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0